گل نرگس

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

حجاب

04 بهمن 1393 توسط سلكي

دخترکان جهنم

دختران شیطان هر صبحگاه وقت خروج از خانه ساعت ها جلوی آینه انواع آتش زنک های جهنمی را به آتشدان صورت خود می کشند وبدنبال تهیه هیزم ،خیابانها را با متراژدلبری وجلوه گری اندازه گیری می کنندوبایک جرقه کوچک هزاران قلب پاک ،چشم معصوم وفکرسالم رابه آتش شهوت وآلودگی گرفتار می سازندوعصمت وغیرت آنان رابی خانمان می سازندوبه کامجویی از آنان می نشینند.

دخترکان شیطانی که آوای تمدن وآزادی سر می دهند؛مصونیت حجاب را محدودیت به شمار می آورند؛حصارعفت رابانام آزادی بر می دارند؛عصمت خودرا به سوداگران شهوت تعارف می کنند اینان زقوم را گوارا جلوه می دهندوبه کامجوانان غافل جویای تمدن می ریزند؛

جوانان ساده دل نو پسند را آنگونه گرفتار جهل کرده اند که وقتی لب به شیشه های بلورین مزین زقوم، این خوراک جهنمی ،می گذارند؛جرعه جرعه آن را باتمام حرص و ولع سر می کشند ؛اینان بازیچه هوس عروسکان خیابان گرد شده اند ومبتلا به ویروس فراگیر گناه ؛وبا سر به جهنم سوزان رسوایی واژگون خواهند شد.

ای جوان اینکه دل باید پاک باشد بهانه ای است برای غارتگران شرف ودزدان ایمان وبرای گریز جاهلانه از مصونیت وآویختن به شاخه ی بی غیرتی و گرنه از دل پاک هم جز نگاه پاک بر نمی خیزد.

ظاهر آینه ی باطن است و…«از کوزه همان برون تراود که دراوست.!»

مواظب باش کاسه چینی عصمتت نشکند وجام بلورین غیرتت ترک برندارد،از ابتدا مانع ورود بیگانه به مزرعه دلت باش که بوته ی نورس ایمان ومعرفتت را لگد مال می سازد .

وگرنه اشک ندامت بی حاصل است وبی ثمره وقتی شاخه شکست وگل چیده شد!؟


 نظر دهید »

خاطره ای از روزهای اول طلبگی ام

03 بهمن 1393 توسط سلكي

امسال سال اولی هست که توفیق دارم حوزه درس بخونم اشتباه نشه هجده ساله نیستم سی وچهار سالمه ؛ چهارتا بچه دارم سال 81 ازدانشگاه لیسانس روانشناسی گرفتم. یه روز توسالن  حوزه بودم که چشمم به یه خانم هم سن وسال خودم خورد که بین اساتید حوزه بود  .بهانه ایی شد که یاد خاطرات گذشته ام بیافتم؛ کلاس سوم راهنمایی که بودمبا صحبت های یه مربی علاقه شدیدی به حوزه پیدا کردم تحقیق کردم چطوری می شه وارد حوزه  شد اون سالها هنوز شهرمون حوزه خواهران نداشت.در مورد جامعه الزهرا پرس وجو کردم متوجه شدم با سوم راهنمایی فقط اونایی که ساکن شهرقم اند می تونند شرکت کنند این شد که تا دیپلم صبر کردم سال سوم یا چهارم دبیرستان که رسیدم شرکت کردم کتبی قبول شدم اما مصاحبه رد شدم  سال بعد بازم شرکت کردم کتبی قبول شدم مصاحبه رد شدم . یکی از هم  مدرسه ای.  هام هم مثل من  مصاحبه رد شده بود پدرش به جد دنبال کار دخترش را گرفت تا پذیرش بشه من هم که کسی را نداشتم کمکم کنه از اون آقا کمک خواست مابتدا قبول کرد بعد که کار دخترش درست شد گفت اگه بخوام برا تو هم درست کنم شاید از دختر خودم خراب بشه این شد که من به ناچار دانشگاه را ادامه دادم واز فکر حوزه تقریبا با ناامیدی کامل بیرون اومدم دانشگاه تمام شد سال بعد هم ازدواج کردم وپشت سر هم بچه دار شدم  یه روز بعد از عید 93  با یکی از دوستان که حالا مدیر حوزه تازه تاسیس شهرمون شده تماس داشتم ایشون گفتند نمی خواهی بیایی حوزه امسال ثبت نام تا بعد عید تمدید شده قبول کردم ثبت نام کردم در مصاحبه پذیرفته شدم وبا شروع سال تحصیلی وارد حوزه شدم .امروز که اون استاد را دیدم یادم افتاد که باباش بهم قولی دادو وفا نکرد…………من شاگرد وایشون استاد …………

این خاطره سرآغازیه  برای شروع نوشتنم تو فضای مجازی…

 نظر دهید »

سوز فراق

01 بهمن 1393 توسط سلكي

مهدی جان

چهره ماه رادر مهتاب به تماشا نشسته ام که بیایی

.

.

شاید این هفته  …که نه … این ماه… که نه … این سال …بیاید

دل خوشم  که او خواهد آمد …..

مولا تنهایی سخت است ………… تنهاییم.

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

گل نرگس

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • سوز فراق
  • دخترکان جهنم

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس